سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

سپنتا

اولین ماه رمضان

یا لطیف ... سپنتای پاکم ، امشب بیست امین شب  از اولین ماه رمضانی که تو تجربه می کنی عزیزم ، مامانی دلش خیلی گرفته و زیاد سرحال نیستم ، آخه تو چند روزه که خوب شیر نمی خوری و من احساس می کنم خوب وزن نمی گیری ، مثل دیوونه ها شدم ، نسبت به همه کارای تو وسواس شدید پیدا کردم ، مادر شدن خیلی مسئولیت سنگینیه ........... خدایا کمکمون کن . از خدای مهربون میخوام به حق این شبهای مبارک قدر به من ومهدی کمک کنه از پس این مسئولیت سنگین به  نحو احسنت بربیایم ... خدایا ، پسر کوچولوی ما رو برامون ١٢٠ سال صحیح و سلامت نگهدار ، به حق روح پاکی که از وجود خودت در وجود نازنینش دمیدی و به حق این شب های مبارک قدر ...       ...
30 مرداد 1390

اولین عصر تابستانی کنار تو نازنین مریم

یا لطیف کوچولوی نازم ، سپنتا امروز ١/٤/٩٠ ، چهارشنبه ساعت ٥ بعدازظهره ،یه بعدازظهر گرم تابستانی ، در واقع اولین عصر تابستونی که وجود نازنیت تو این دنیا تجربه می کنه و مادر برای تو آرزوی تجربه و دیدن صد تابستون گرم و دلچسب در این دنیا رو می کنه عزیزم . سپنتا جونم تو الان در خواب ناز هستی و مامان کنارت روی تخت نشسته و خاطرات تولدت رو میخواد بنویسه . دقیقا یه ماه قبل تو یه همچین روز ی من و بابایی منتظر بدنیا اومدن تو بودیم .در واقع یکم خرداد آخرین روزی بود که تو ، تو شکم مامانی بودی و قرار بود دوم خرداد بدنیا بیایی ولی کوچولوی شیطون من دلت میخواست زودتر بدنیا بیایی و انگار بابا مهدی اینو میدونست ، چون هی به من می گفت سپنتا تکون میخوره ی...
24 مرداد 1390

کلوچه عسلی

پسر کوچولوی قشنگ ما ، اولین اسمی که من و بابایی رو تو گذاشتیم کلوچه عسلی ، چون لپ های تو خیلی خوشمزه اند مثل یه کلوچه خوشمزه .
21 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سپنتا می باشد